از طنز فرانکلین تا واقعیت و عملگرایی: ۵ قدم شخصی

بنجامین فرانکلین و 5 قدم تا عملگرایی

چند وقت پیش نوشته‌ای با عنوان «نامه‌ای از بنجامین فرانکلین: با افتخار وِل بده!» در خصوص افتخار آفرینش به نفخ از روی نامه واقعی و اصلی بنجامین فرانکلین یکی از پدران بنیان‌گذاری ایالات متحده آمریکا (Founding Fathers) نوشتم. برای خیلی‌ها باور اینکه فرانکلین در خصوص باد معده یک نیمچه مقاله نوشته است، سخت است. اما نوشته باد معده بنجامین فرانکلین واقعی و البته طنزِ تلخی است. طنزی که هدفش چند مورد مهم با یک بیان تند و انتقادی است. نامه طنزآمیز بنجامین فرانکلین به شکلی هوشمندانه پروژه‌های علمی غیرعملی را نقد کرده است. این نگاه انتقادی و در عین حال طنزآمیز فرانکلین، برای من ناخودآگاه چند سالی است که واقعی‌تر است. در این نوشته، فهرست‌وار و مختصر این موارد را از زبان من با نگارش یکی از نویسنده‌های هوشمندم بخوانید:

۱- شناسایی و حذف فعالیت‌های بی‌ثمر:

در دنیای پر از مشغله امروز، بسیاری از ما درگیر فعالیت‌هایی هستیم که در نهایت ارزش چندانی ندارند. برای شناسایی این فعالیت‌ها، می‌توانیم از خود بپرسیم: “آیا این کار واقعاً مرا به هدفم نزدیک‌تر می‌کند؟” یا “اگر این کار را انجام ندهم، چه اتفاقی می‌افتد؟”
برای مثال، چک کردن مداوم شبکه‌های اجتماعی یا گذراندن ساعت‌ها در جلسات بی‌نتیجه (یا از نظر شخصی من انواع چیدمان‌های دکوری و تزئینی)، نمونه‌هایی از فعالیت‌های به ظاهر مهم اما کم‌اثر هستند. با استفاده از تکنیک‌هایی مانند ماتریس آیزنهاور برای اولویت‌بندی وظایف، می‌توانیم زمان و انرژی خود را بر روی کارهای واقعاً مهم متمرکز کنیم.
ماتریس آیزنهاور یا همان ماتریس اهمیت و فوریت لزوما یک روش مکتوب نیست. برای من بیشتر روش ذهنی و شخصی است که به سرعت بتوانم اولویت‌ها را کنترل کنم، به کارهای بیهوده نه بگویم و تمرکزم را بیشتر کنم.
ماتریس آیزنهاور، که به نام دوایت آیزنهاور، رئیس جمهور سابق آمریکا نامگذاری شده، ابزاری قدرتمند و ساده برای مدیریت زمان و اولویت‌بندی وظایف است. این ماتریس کارها را بر اساس دو معیار اصلی طبقه‌بندی می‌کند: اهمیت و فوریت. با استفاده از این روش، وظایف به چهار دسته تقسیم می‌شوند: مهم و فوری (انجام فوری)، مهم اما غیرفوری (برنامه‌ریزی)، فوری اما غیرمهم (واگذاری) و نه مهم و نه فوری (حذف). این روش به افراد کمک می‌کند تا با تمرکز بر کارهای واقعاً مهم و کاهش زمان صرف شده برای فعالیت‌های کم‌اهمیت، بهره‌وری خود را افزایش دهند. استفاده منظم از ماتریس آیزنهاور می‌تواند به بهبود مدیریت زمان، کاهش استرس و دستیابی به اهداف بلندمدت کمک کند.
بعد از مدتی اگر با خودتان شفاف باشید، شاید امکان اولویت‌بندی و ناراحت نشدن از حذف کردن کارهای بیهوده تبدیل به یک ناخودآگاه سودبخش برایتان شود.

۲- پذیرش واقعیت‌ها: قدرتی که از آن غافلیم

پذیرش واقعیت، به معنای تسلیم شدن نیست، بلکه اولین قدم برای تغییر است. وقتی شرایط را همان‌طور که هست می‌پذیریم، انرژی ذهنی خود را از مبارزه با واقعیت آزاد کرده و می‌توانیم آن را صرف یافتن راه‌حل کنیم.
برای تقویت قدرت پذیرش، تمرین‌های زیادی بیان می‌شود. من سعی می‌کنم در این خصوص به هیچ‌کس توصیه‌ای نداشته باشم، به دو دلیل. اول اینکه در این خصوص تخصصی ندارم و بیشتر حاصل تجربه شخصی من برای شرایط شخصی من است و دوم اینکه شرایط انسان‌ها با هم متفاوت است.
تنها موردی که قابل توصیه است، فکر کردن به خواستن «قدرت پذیرش» از طرف شخص است. احتمالا زمانی که هر فردی که بخواهد در این مورد فکر کند، روش مناسبی برای آن پیدا می‌کند و یا برای آن درخواست کمک می‌کند.
هدف من از این مورد، این است که نباید اسیر واقعیت شویم، بلکه می‌توانیم واقعیت را قبول کنیم و با توجه به واقعیت دنبال روش انجام کار، دور زدن، پیشرفت کردن و یا برنامه‌ریزی برای رهایی از واقعیت فعلی باشیم.

۳- عملگرایی در دنیای امروز:

عملگرایی به معنای تمرکز بر آنچه عملاً امکان‌پذیر است، به جای غرق شدن در ایده‌آل‌های دست‌نیافتنی است. افرادی مانند ایلان ماسک یا جک ما، نمونه‌های خوبی از کسانی هستند که با حفظ چشم‌اندازهای بزرگ، گام‌های عملی برای رسیدن به اهداف خود برمی‌دارند.
برای عملگرا بودن، می‌توانیم هر هدف بزرگ را به اقدامات کوچک و قابل اجرا تقسیم کنیم. همچنین، مهم است که به جای تمرکز صرف بر مشکلات، بیشتر وقت خود را صرف یافتن و اجرای راه‌حل‌ها کنیم. پایبندی به زمان‌بندی، اعلام شرایط پیشرفت و حتی اعلام عدم امکان‌پذیر بودن انجام کار (به شرط واقع‌گرایی) بخشی از تمرین‌هایی است که می‌توان انجام داد.

۴- هنر سادگی در پیچیدگی:

گاهی اوقات، ساده‌ترین راه‌حل‌ها بهترین هستند. این اصل که به تیغ اوکام معروف است، در بسیاری از زمینه‌های زندگی کاربرد دارد. برای مثال، به جای پیچیده کردن برنامه غذایی یا پوشیدنی، می‌توانیم با چند اصل ساده اما پایدار، به نتایج بهتری برسیم.

ویکی‌پدیا: تیغ اُکام (به انگلیسی: Occam’s razor) اصل منسوب به ویلیام اکام، منطق‌دان و فیلسوف انگلیسی است. در سده ۱۴ (میلادی) ویلیام اُکام اصلی را مطرح کرد که به «تیغ اکام»، «اُستُرهٔ اُکام»، «اصل امساک» یا «اصل اختصار تبیین» آوازه یافت. طبق این اصل، هرگاه دربارهٔ علت بروز پدیده‌ای دو توضیح مختلف ارائه شود، در آن توضیحی که پیچیده‌تر باشد، احتمال وجود اشتباه در آن بیش‌تر است و بنابراین در شرایط مساوی، احتمال صحیح بودن توضیح ساده‌تر بیش‌تر است.

برای ساده‌سازی زندگی، می‌توانیم از اصول مینیمالیسم استفاده کنیم: حذف آنچه ضروری نیست و تمرکز بر آنچه واقعاً ارزشمند است. این می‌تواند شامل کاهش تعهدات غیرضروری، ساده کردن فضای زندگی، یا حتی محدود کردن گزینه‌های انتخابی روزانه باشد.
انتخاب‌های من به صورت ساده شامل ساده‌کردن شرایط لباس پوشیدن، مدل مو، استفاده از یک خودکار برای تمام نوشته‌ها، دوری از وسایل اضافه و بدون استفاده واقعی، محدود کردن زمان سفارش و انتخاب غذا، حفظ سبک نگارشی در ایمیل‌ها و نوشته‌ها و مانند این موارد است. تاکید می‌کنم این موارد برای هر فرد شخصی است و تنها در صورتی ممکن است مفید باشد که خود شخص بسته به شرایط و دوست‌داشتنی‌های خود آن‌ها را انتخاب کند.
یکی از مواردی که قابل توصیه به دیگران است سخنرانی ماریا کوندو در گوگل‌تاکز (در سال ۲۰۱۵!) است. ماریا کوندو جزو ژاپنی‌های عجیب است که برای مرتب کردن پول در می‌آورد. ویدیویی که ۵ سال پیش در آپارات با عنوان دگرگونی زندگی با جادوی نظم: هنر ژاپنی برای ساماندهی و نظم آپلود کردم راحت دیدنی است.

علاوه بر این اصل و معادل آشنا تر شاید اصل KISS باشد. اصل KISS، که مخفف عبارت “Keep It Simple, Stupid” (ساده نگه دار، احمق) است، یک رویکرد طراحی و حل مسئله است که بر سادگی و اجتناب از پیچیدگی غیرضروری تأکید دارد. این اصل در دهه ۱۹۶۰ توسط نیروی دریایی آمریکا مطرح شد و از آن زمان در زمینه‌های مختلفی از جمله مهندسی، طراحی نرم‌افزار، مدیریت پروژه و حتی زندگی روزمره کاربرد یافته است. ایده اصلی KISS این است که اکثر سیستم‌ها زمانی بهترین عملکرد را دارند که ساده باشند، نه پیچیده. این روش به ما یادآوری می‌کند که راه‌حل‌های ساده اغلب مؤثرتر، قابل اعتمادتر و کارآمدتر از راه‌حل‌های پیچیده هستند. با به کارگیری اصل KISS، می‌توانیم از اتلاف وقت و منابع جلوگیری کرده، خطاهای احتمالی را کاهش داده و درک و نگهداری سیستم‌ها را آسان‌تر کنیم. این رویکرد نه تنها در حوزه‌های فنی، بلکه در ارتباطات، تصمیم‌گیری و حل مسائل روزمره نیز بسیار مفید است.

۵- خنده و طنز: ابزاری قدرتمند برای مقابله با چالش‌ها

همانطور که فرانکلین از طنز برای نقد استفاده کرد، ما نیز می‌توانیم از شوخ‌طبعی به عنوان ابزاری برای مقابله با چالش‌ها استفاده کنیم. خنده نه تنها استرس را کاهش می‌دهد، بلکه به ما کمک می‌کند تا از زاویه‌ای متفاوت به مشکلات نگاه کنیم.
برای تقویت حس شوخ‌طبعی، می‌توانیم تمرین‌هایی مانند یافتن جنبه‌های خنده‌دار در موقعیت‌های روزمره یا نوشتن طنزآمیز درباره تجربیات خود را انجام دهیم. همچنین، گذراندن وقت با افراد شوخ‌طبع و مشاهده کمدی‌های هوشمندانه می‌تواند به ما در پرورش این مهارت کمک کند. نقطه‌ی سخت در این مورد رعایت کردن مرز باریک بین شوخی(طنز) و هجو است. به تجربه‌ی شخصیم، هجو به تنهایی می‌تواند یک ابزار کاهش استرس و مدیریت خشم باشد اما روش مناسبی برای کار، پیشرفت و یا تعامل نیست.
شاید به سلیقه شخصی من طنزی مانند سریال The Big Bang Theory و همچنین مجموعه Rick and Morty نمونه‌های خوبی (برای شخص من و توصیه عمومی نیست) باشند. البته با کمی خط قرمز مجموعه The Bastard Operator From Hell (BOFH) نیز مطلوبم است.


بین تمام سختی‌ها و دشواری‌های امروز، شاید نوشته باد معده بنجامین فرانکلین یادآوری خوبی باشد تا گاهی باید از زاویه‌ای متفاوت به مسائل نگاه کنیم تا بتوانیم راه‌حل‌های ساده اما مؤثر را ببینیم. توانایی تشخیص آنچه واقعاً مهم است، پذیرش آنچه نمی‌توانیم تغییر دهیم و تمرکز بر راه‌حل‌های عملی، می‌تواند کلید راحت‌تر تمام شدن روزها و خواب آرام‌تر باشد.


خوب بخوابید و به گوارشتون اهمیت بدید تا راحت‌تر FART-HING کنید!


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *